محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

تبریک روز پدر

سلام بابایی روزت مبارک من و مامانی برات کادو یه پیراهن گرفتیم ولی تو رفتی ماموریت و هنوز نیومدی امیدوارم وقتی من لالا کردم نیای چون نمی تونم ببوسمت هیچ می دونی به خاطر من تو بابا شدی ؟؟؟؟؟؟بابای گلم همیشه از ما دوره ،بابا سلامت باشی هر جا که هستی                                                      این دسته گلم تقدیم به تو بابایی ...
29 خرداد 1390

وقتی که مریض شدم

امروز شنبه است ٢٨ خرداد ٣ روزه که مریض شدم تب دارم دوبار با مامانی و بابایی رفتم دکتر یه بار پیش دکتر عمومی چون پنج شنبه همه جا تعطیل بودمیگن تولد علی بود من نمی دونم علی کیه! اما مامانی می گه امام اوله  هر وقت هم می خورم زمین مامانی می گه یا علی خلاصه به قول مامانی اجبارا رفتیم عمومی دکتر کلی اذیتم کرد با اون گوشیش قلبمو چک کرد بعدشم بااون چکشش گوشمو و آخر سر با اون چوب بستنی دهانمو منم مرتب گریه کردم و داد زدم  چسبیده بودم توی بغل بابایی فکر کنم مامانی خودش از آقای دکتر می ترسه که موقع دکتر رفتن منو بغل نمی کنه و منو می ده به بابایی و رو.بروم می ایسته خلاصه آقای دکتر عمومی گفت گلوش عفونت داره و...
28 خرداد 1390

ثبت خاطرات

پسر گلم از وقتی دنیا اومدی چون بابا به خاطر کار زیادش پیش ما نبود و تو هم زیاد کار داشتی  برات وبلاگ ساختم اما نتونستم مطلب بذارم توش اما در عوض خاطراتت رو برات توی دفترچه خاطراتت ثبت کردم سعی می کنم بیارمشون توی وبلاگت عزیزم فقط  اینوبدون مامانی خیلی دوستت داره الانم خوابیدی که من تونستم بیام سراغ این وبلاگ آخه مرتب چسبیدی به من و به من اجازه انجام هیچ کاری رو نمی دی عزیزم
20 خرداد 1390
1